پارلين » داستان هاي جالب » داستان جالب زن و شوهر در كشتي غرق شده
داستان جالب زن و شوهر در كشتي غرق شده را شنيده ايد ؟
روزي از روزها زن و شوهري با كشتي به مسافرت رفتند. كشتي چند روز را آرام در حركت بود كه ناگهان طوفاني آمد و موج هاي هولناكي به راه انداخت و كشتي پر از آب ميشد و ترس همگان را فراگرفت و ملوان نيز مي فهميد كه همه در خطرند و نجات از اين گرفتاري نياز به معجزه خداوندي دارد.
زن نتوانست اعصاب خود را كنترل كند و بر سر شوهر داد و بي داد مي زد اما با آرامش شوهر مواجه شد پس بيشتر اعصابش خورد شد و او را به سردي و بيخيالي متهم كرد..
شوهر با چشمان و روي درهم كشيده به زنش نگريست و خنجري بيرون آورد و بر سينه زن گذاشت و با كمال جديت و با صدايي بلند گفت :
آيا از خنجر نمي ترسي؟ گفت: نه!
شوهر گفت:چرا؟!!
زن گفت: چون…چون خنجر در دست كسي است كه به او اطمينان دارم و دوستش دارم..
شوهر نيز تبسمي زد و گفت: حالت من نيز مانند تو هست…اين امواج هولناك را در دستان كسي مي بينم كه بدو اطمينان دارم و دوستش دارم!!
آري! زمانيكه امواج زندگي تو را خسته و ملول كرد…
و طوفان زندگي تو را فرا گرفت… و همه چيز را عليه خود مي ديدي…
نترس! زيرا خدايت تو را دوست دارد و اوست كه بر همه طوفانهاي زندگيت توانا و چيره است..